از غزل 201 دیوان حافظ تا غزل شماره 300 به منظور یافتن کلمه دنیا، جهان و مشتقات آن جستجو و سپس آن بیت معنی شد.
غزل شماره 200 دیوان حافظ :
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند |
|
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند |
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند |
|
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند |
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز |
|
باطل در این خیال که اکسیر میکنند |
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید |
|
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند |
ما از برون در شده مغرور صد فریب |
|
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند |
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز |
|
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند |
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید |
|
خوبان در این معامله تقصیر میکنند |
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست |
|
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند |
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر |
|
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند |
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب |
|
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند |
غزل شماره 300 هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک |
|
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک |
مرا امید وصال تو زنده میدارد |
|
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش |
|
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک |
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات |
|
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک |
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم |
|
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک |
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا |
|
لان روحی قد طاب ان یکون فداک |
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم |
|
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک |
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند |
|
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ |
|
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک |
غزل شماره 201
شراب بی غش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند (1)
جهان:فردی
شراب خالص و ساقی زیبا (که از مظاهر مادیات هستند) دو دامی هستند که بر سر راه انسان ها گسترده شده است که حتی افراد زیرک و باهوش هم از آن ها راه گرزی ندارند .
غزل شماره 203
دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود (3)
فلک: کیهان و طبیعت
دفتر علم و دانش ما را با آب می بشوئید که از دانا بودن شیمان شده ایم ما را نادان کنید زیرا دیدیم و دریافتیم که فلک در ی انتقام جویی ار انسان داناست .
غزل شماره 203
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود (6)
جهان: فردی
مطرب از شدت ناراحتی و غم و درد عاشقی نوعی مینواخت که دانیان یا حکیمان جهان به جای اشک خون گریه میکنند .
غزل شماره 204
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود (7)
جهان : کیهان و طبیعت
به خاطر می آورم معشوقم قصد سفر میکرد ماه آسمان از زیبایی او همه عالم را خبر میکرد .
غزل شماره 205
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود (3)
جهان: فردی
اگر بکنار آرامگاه حافظ آمدی نظر عنایتی بطلی و توجه باطنی از حافظ بجوی که این خاک پاک زیارتگاه و قبله حاجات آزادگان خواهد بود.
غزل شماره 206
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود(4)
جهان: کیهان و طبیعت
از زمان شروع به خلقت جهان تا زمان قیامت دوستی و عشق بر یک پایه و یک مبنا ایه ریزی شده است .
غزل شماره 209
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود(5)
عالم: کیهان و طبیعت
از قد قامت زیبای تو هیچ چیزی در چمن ناز نروئید و زیباتر از چهره تو در جهان نبود .
غزل شماره 210
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود (4)
جهان: فلسفی
عالم کاملا ساکن و ساکت بود و عشق و شور آن هیچ خبری نداشت تنها چیزی که باعث ایجاد سر و صدا و شور عشق در جهان بود اشره های عاشقانه تو بود .
غزل شماره 210
به وفای تو که بر تر بت حافظ بگذر
که جهان میشدو در آرزوی روی تو بود (7)
جهان: فردی
تو را بوفایت قسم میدهم از آرامگاه حافظ بگذر چون که وقتی از دنیا میرفت در آرزوی روی تو بود .
غزل شماره 211
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود (شماره بیت 7)
معشوق خود را به دنیا نفروش زیرامانند آن کسی میشوی که حضرت یوسف را به مقداری طلای ناخالص فروخت و هیچ سودی نکرد .
دنیا : اجتماعی
غزل شماره 219
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود (6)
جهان : کیهان و طبیعت
جهان اگر چه مانند بهشت زیبا شد ولی باز هم امکان آرامش و خواب در آن وجود ندارد .
غزل شماره 223
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سرپیمان نرود(3)
از ازل تا ابد: فلسفی
از همان ابتدای آفرینش دل من با عشق تو پیوند خورده است و تاروز قیمات این عشق از بین نمیرود و این عهد را نمیشکند .
غزل شماره 225
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره مینشیند محتاله میرود (6)
دنیا : اجتماعی
فریب زرق و برق دنیا رامخور که این دنیا که مثل پیرزن میباشد بامکر می آید و با حیله میرود .
غزل شماره۲۲۶
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
عالم : کیهان وطبیعت
میترسم که اشک باعث فاش شدن اسرار من شود و این راز سر به مهر من راهمه عالم بفهمند
غزل شماره 230
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید (2)
جهان :اجتماعی
اگر همه دنیا مرا از رستش و عشق خداوندمنع کنند باز هم آن کاری را انجام می دهم که مورد رضایت خداوند باشد
غزل شماره 230
جمیله ایست عروس دنیا ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمی آید (7)
دنیا:اجتماعی
دنیا زر وزیور زیاد دارد اما آگاه باش که برای کسی نمی ماند
غزل شماره ۲۳۱
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
عالم:کیهان وطبیعت
غزل شماره 232
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید(4)
دنیا: فردی
تاکی میخواهی با تسل به ابزار آلات مادی به معشوق برسی
غزل شماره 232
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید(8)
دنیا از نظر حافظ با سراچه معرفی شده و این سراچه و دنیا میکده است و همه آدمها وقتی به دنیا آمدهاند مانند مست ها از حال خود بی خبر بودند
سراچه: ماورا
غزل شماره 238
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید (1)
جهان: ماوراء
جهان به وسیله هلال ماه بر ابروی عید سرمه کشیده است هلال ماه عید را در ابروی یار ببینید
غزل شماره ۲۴۰
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز میباید درید
عالم: فلسفی
اگر لباس تو در عالم رندی و عاشقی پاره شد باکی نداشته باش چراکه بایدلباسی دیگر در راه نیکنامی پاره کنی
غزل شماره 242
سپهر روز خوش اکنون کند که ماه آمد
جهانبه کام دل رسد اکنون که شاه رسید (3)
بهترین روز از راه رسید زمانی که زیباترین کس آمد ودنیا شاد است و بهترین حالت است زمانی که یک فرستاده از سوی خداوند می آید
جهان: فلسفی
غزل شماره 246
دل در جهان مبند و به مستی سال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار (3)
جهان:اجتماعی
غزل شماره 247
جهان و هرچه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار (4)
جهان با آن همه عظمت و بزرگی کم و ناچیز است و تو هم همه داشته هایت را در راه خداوند از کسی دریغ نکن
جهان : کیهان و طبیعت
غزل شماره 249
نکته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار
خبری خوش از عرش الهی از سوی بیاور که شامل گفته ای از خداوند باشد و باعث شادی روح گردد.
عالم اسرار: ماورا
غزل شماره 253
حافظ سخن بگوی بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگارعمر (9)
دنیا را به صفحه کاغذ و صحبتهای خودش را به نقش روی کاغذ تشبیه کرده است.
جهان : ماوراء
غزل شماره 256
نعیم اهل جهان پیش عاشقان بجوی
که این متاع قلیل است و آن عطای کبیر (3)
تمام نعمت دنیا نزد عاشقان است. چرا که این نعمت کم است ولی بخشش عاشقان زیاد
جهان: اجتماعی
غزل شماره 257
دوست گو یار شو هردو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر (7)
جهان: مارواء
به دوست بگو یار شود و اگر هردو جهان دشمن شوند باکی نیست به بخت نیک بگوی روی مگردان و اگر سراسر زمین سپاه خشم گین بگیرد پروائی ندارم
غزل شماره 268
گلعذاری زگلستان جهان مارا بس
زین چمن سایه آن سرو چمان ما را بس (1)
جهان:کیهان و طبیعت
گلچهره ابی از زیبا رویان این گلستان من را کفایت میکند و از میان این زیبا رویان عشق به معشوق برای من کافیست .
غزل شماره 268
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس(2)
جهان: اجتماعی
خدا کند که من با ریاکاران هم صحبت شوم به جای هم صحبتی با ریاکاران که برای من سنگین است پیمانه سنگین برای ما کافیست
غزل شماره 268
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما رابس(4)
جهان: کیهان و طبیعت
کنار جوی آبی بنشین و ببین که چگونه عمر مانند آب در جریان است و میگذرد که همین پند برای این دنیای گذران و فانی برای ما کفایت میکند .
غزل شماره 268
نقد بازار جهان بنگرو آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس (5)
جهان:اجتماعی
در نقدینگی یا طلا و نقره این دنیا رنج و محنتی که نگاه داشتن آن میکشی بیندیش اگر این معامله و تجارت که بزیان کاری حاصلی ندارد برای عبرت شما کفایت نمیکند برای ما کافی است .
غزل شماره 268
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
کون و مکان: کیهان و طبیعت
از آستان خود یرای رضای خدا مرا به بهشت روانه مکن چراکه سر منزل تو برای جهان هستی ما برای ما کافی است
غزل شماره 269
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش
که این قدر زجهان کسب و مال و جاهت بس (4)
جهان: اجتماعی
روی سکوی میخانه تکیه کن و جام شراب را بگیر که همین اندازه خواسته و مقام از جهان بدست آوردن برای تو کفایت میکند
غزل شماره 269
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس (8)
جهان: ماوراء
به منت دگران راضی مشو و عادت مکن زیرا که در هر دو جهان رضای خداوند پاداشی که تومیدهی کفایت میکند .
غزل شماره 270
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس (2)
جهان: اجتماعی
من تمام دنیا را گشته ام به دنبال معشوق زیبا و در آخر کار معشوق برگزیدهام که داز تمام معشوقان جهان زیباتر است
غزل شماره 272
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش(3)
جهان: فردی
ار شناسای و رهرو حق چون در خرقه تن آتش زدی بکنایه یعنی چون ترک ریا و ننگ و نام خود پرستی کردی اینک کوشش کن که در وارستگی و قلندری در مجمع رندان عالم صدر نشین باش .
غزل شماره 272
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش (7)
جهان: ماوراء
به حافظ که آرزوی دست یافتن جام جهان را دارد ،سفارش کن که از نظر گاه لطف و آصف روزگار و زیر روشندل که پایگاهش چون جمشید والاست دور نشود .
غزل شماره 274
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما باش (4)
جهان: ماوراء
اگر آرزو داری و میخواهی که مانند جمشید از رازهای نهان جهان آگاه شوی بشتاب و از مصاحبت جام جهان بین که ضمیر روشن مرشد کامل است فیض بجوی .
غزل شماره 274
چو غنچه گرچه فرو بستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش (5)
جهان: کیهان و طبیعت
با وجودی که دنیا مانند غنچه گل بسته است و درونش پنهان و دارای رمز و راز بسیار( صنعت تشبیه ) اما انسان باید با تمام توان ونیرو در پی دستیابی به اسرار و کشف آن باشد
غزل شماره 278
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن یود زورش
که تا یک دم بیاساییم زدنیا و شر و شورش (1)
دنیا :اجتماعی
خواهان چیزی ( مانند شراب ) هستم که باعث آرامش و مستی من شود تا جایی که از مصیبت ها و سختی های دنیا حتی برای مدت کوتاهی آزاد و رها شوم .
غزل شماره 278
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص آز ای دل بشو از تلخ و از شورش(2)
دهر : اجتماعی
این دنیای فانی جای خوشی و آسایش نیست پس بهتر است خودت را عاری از حرص و طمع کن
و دل را از تلخی و بدی دنیا پاک کن .
غزل شماره 278
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آنکه ننمایی به کج طبعان دلکورش(5)
دهر : فلسفی
با صداقت راز و اسرار دنیا را برایت آشکار می کنم به شرطی که آن را بر انسان های کوته فکر و کوته بین آشکار و بازگو نکنی .
غزل شماره 286
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سختکوش (2)
جهان : اجتماعی
اگر در دنیا کارها را بر خود سخت بگیری سخت پیش می رود چرا که انسان هایی که طبع بالا دارند و پر توقع هستند جهان و روزگار بر آنها سخت سپری می شود .
غزل شماره 286
گوش کن پند ای پسرو از بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش (6)
دنیا : اجتماعی
ای انسان برای دنیا و مشکلات آن هیچ وقت ناراحت و غمگین نشو اگر باهوش و زرنگ باشی به پند و نصیحت من عمل می کنی
غزل شماره 291
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون باید کشید از ورطه رخت خویش(1)
شهر: اجتماعی
در این دنیا شانس و بخت خود را آزمایش کرده ایم . انسان باید با تلاش به خواسته هایش برسد
غزل شماره 291
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر زعهد سست و سخن های سخت خویش (5)
جهان : اجتماعی
اگر می خواهی در این دنیا کارها بر تو سهل و هموار شود از پیمان شکنی و دل آزاری پرهیز کن
غزل شماره 293
عمر خسرو طلب ار نفع جهان میخواهی
که وجودیست عطا بخش کریم نفاع (7)
جهان: اجتماعی
اگر خواهان زندگی و عمری پرثمر هستی آن را طلب کن که خداوند بخشنده آن را به تو عطا خواهد کرد.
غزل شماره 293
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع (8)
جهان : فردی
شاه شجاع الدین کسی است که دارای دانش و فضیلت است و نشانه بخشش بی پایان است
غزل شماره 294
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع(4)
گیتی: ماورا
غزل شماره 294
در شب هجران مرا پروانه ی وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانیم چو شمع (6)
جهان: فلسفی
در مواقع سختی و ناراحتی برای من روزنه امیدی را بگشا و گرنه درد و غم دنیا در حدی است که وجود و زندگی ام همچو شمع می سوزانم .
غزل شماره 298
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق (2)
جهان: اجتماعی
بارها و بارها در مورد این مسئله فکر کرده و به این نتیجه رسیده ام که دنیا و هر آنچه که در آن است پوچ و بیهوده است
غزل شماره 299
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی
دعای اهل دلت باد مونس دل پاک (7)
جهان : کیهان و طبیعت
ای حافظ اگر در راه تقوا و درستی از این جهان رخت بر بندی دعای اهل ایمان بدرقه راه تو خواهد بود
غزل شماره 300
بچشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مکنت بر خاک (9)
جهان : اجتماعی
حافظ در صورتی در نظر مردم عزیز و گرامی شمرده می شود که در برابر تو از هر چه ثروت و مکنت بگذرد .