در اینجا شماره غزل و نام بیتی که مفهوم غزل از آن دریافت شده، ذکر شده و بدنبال آن توضیح کوتاهی از مفهوم ارائه شده است.
غزل شماره ۲۰۱
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
ازرق لباس و دل سیهند :
ازرق لباس در لغت به معنای کسی است که جامه نیلگون بر تن کند و مجاز: منظور همان صوفی است .
در اینجا ازرق لباس و دل سیهند به مفهوم انسان ریا کار میباشد .
غزل شماره۲۰۲
نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند
مغ در لغت به معنای روحانی و عابد زرتشتی است .
مغبچگان در اینجا به مفهوم کودکانی است که در عبادت گاه های زرتشتیان به یادگیری علوم مذهبی زرتشتی مشغول هستند میباشد که باید از زیبایی ها و لذات دنیا برای تزکیه نفس دوری کنند .
غزل شماره۲۰۳
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
پیر گلرنگ : در اینجا به مفهوم پیشوا و شیخ میباشد
غزل شماره۲۰۴
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
پیک جهان پیما : در انجا ماه را به دلیل زیبایی و بزرگی و این که همه میتوانند آن را ببینند به قاصدی تشبیه کرده که میتواند همه مردم جهان را از زیبایی معشوقه شاعر آگاه کند .
غزل شماره۲۰۵
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
پیر مغان : خداوند
غزل شماره۲۰۶
پیش از این کی سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
طاق مینا : آسمان
غزل شماره۲۰۷
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
شاهین قضا : در اینجا به مفهوم قضا و قدر است که گاهی به صورت ناگهانی نازل میشود.
غزل شماره ۲۰۸
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
شاه : خداوند
غزل شماره ۲۰۹
سر ز حسرت به در میکده ها بر کردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
پیر : افرادی که در صومعه ها و دیر ها به عبادت میپردازند در اینجا به مفهوم عابدان ظاهری است .
غزل شماره۲۱۰
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
ناوک مژگان : مژگان معشوق را به تیری تشبیه میکند که بر دی عاشق فرو میرود .
غزل شماره ۲۱۱
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
زر ناسره : ناسره در لغت یعنی ناخالص در اینجا زر ناسره به مفهوم چیزی کم ارزش است .
غزل شماره۲۱۲
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
طایر فکر : حافظ در اینجا فکر خود را به پرنده ای تشبیه میکند . طایر فکر یعنی پرنده فکر
غزل شماره۲۱۳
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهر بار همانست که بود
ارباب امانت : در اینجا به مفهوم راز نگه دار است
غزل شماره ۲۱۴
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
خوان قدر : در اینجا به مفهوم شب قدر است که در آن شب عاشقان خداوند به دعا و نیایش مشغول میشوند
غزل شماره ۲۱۵
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود
مدرسه : در اینجا به مفهوم راه رسم خشک عبادت و دین دولتی است
غزل شماره ۲۱۶
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که ان گنج روان رهگذری بود
گنج روان : معشوق ، خداوند
غزل شماره ۲۱۷
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استحظار هر اهل دلی بود
اهل دل : عاشق
غزل شماره ۲۱۸
گر چه سامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندر این کشور گدائی رسم سلطانی بود
گدائی : عاشقی
غزل شماره ۲۱۹
جهان چو خلد برین بدور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
خلد برین : بهشت برین
غزل شماره ۲۲۰
حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل
چون صوفیان صومعه وار از صفا رود
کوی میکده: عالم عرفان
غزل شماره ۲۲۱
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
حجاب : در اینجا حافظ نفس خود را مانع رسیدن به خداوند میداند و نفس خود را به حجاب تعبیر میکند
غزل شماره ۲۲۲
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت گذرد
می و معشوق : به مفهوم امور مادی و لذت های دنیوی است
غزل شماره ۲۲۳
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
سرو خرامان : معشوق
غزل شماره 224
سیاه نامه تر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
قلم : سیاهی جوهریا مرکب سر قلم اصلی ترین قسمت آن است و بدون آن کار نوشتن با قلم غیرممکن میشود و شاعر به طرز شاعرانه ای قرار گرفتن مرکب روی سر قلم را به بالا بودن مقام مرکب تعبیر میکند .
غزل شماره 225
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غسله میرود
ثلاثه غسّاله : از لحاظ لغوی یعنی سه جام شراب که در صبح بنوشند و آنرا شوینده فضول بدن و زایل کننده غمها میدانستند .اشاره در بیت اول است که میگوید حدیث گل و لاله را به ثلاثه غسّله میگوید نوعی طنز در آن است
غزل شماره 226
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
اشک : نماد گشودن اسرار نماد فاش شدن اسرار
غزل شماره 227
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لولو مرجان نشود
گوهر پاک : ذات پاک و خالی از گناه
غزل شماره ۲۲۸
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گرمن سوخته یک دم بنشینم چه شود
سرو بلند : به مفهوم خداوند میباشد
غزل شماره 229
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کانجا مجال باد وزانم نمیدهد
چرخ سفله بین : دنیای پست پسند (فرومایه پسند )
غزل شماره 230
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر زهد و ریا نمی آید
زهد و ریا : در اینجا به مفهوم راه و روش صوفی گران آن دوران است که خالی از عشق و تنها با ریازت ظاهری و ریا میباشد .
غزل شماره 231
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
شبرو : اینجا به مفهوم زیرکی است
غزل شماره 232
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
دیو : در اینجا به مفهوم اموری است که انسان را از یاد خدا غافل میکند.