۵ غزل برگزیده گروه هم آوا برای تکالیف جلسه سوم

 

غزل شماره 298

 مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق

 

گرت مدام میسر شود زهی توفیق

معنی: اگر جای امن و شراب ناب و همنشین خوب همیشه برای تو فراهم شود خوشا به سعادتت .

 جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

 معنی: هزار بار من در مورد دنیا و امور دنیوی تحقیق کردم و متوجه شدم همگی آنها بر پوچی بنا نهاده شده است .

 دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
معنی:اکنون افسوس مخورم و درد میکشم که تا این زمان نمیدانستم 
که چیزی که انسان را به سعادت حقیقی میرساند دوست و همنشین بود . 
 به مامنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

معنی: به جای امنی برو وقدر فرصتی (عمر)را که در اختیار تو قرار داده اند

بدان که بلایایی که تو را از طی طریق بازدارند که مشخص ترین آنها مرگ است در کمین تو نشسته است .

 بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمی‌کند تصدیق

معنی : ای کسی که تصمیم به توبه گرفته ای یا مدعی توبه هستی بیا و دست از این خیال واهی بردار زیرا از لب لعل و جام شراب خیالی است که

عقل را باور نمیکند و بر آن صحه نمیگذارد .

 

اگر چه موی میانت به چون منی نرسد

خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق

معنی : هرچند کمر باریک تو نصیب کسی مثل من نمیشود دل من به همین خیال باریک و ظریف خوش است . (از خصوصیات معشوق خوب داشتن کمر باریک است و اینجا شاعر کمر معشوق را به اغراق به باریکی  موی گرفته است .)

 حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق

معنی:فکر هزار نفر هم نمیتواند به شیرینی که در فرو رفتگی چانه تو وجود

دارد پی ببرد .

 اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق

معنی: اگر به جای اشک خون گریه میکنم که آن به رنگ عقیق است

تعجبی ندارد زیرا معشوق با لبان هم رنگ عقیقش از چشمان من

بوسه ای گرفته است .

 به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدّم همی‌کند تحمیق

معنی: با لبخندی گفت ای حافظ غلام طبع و روش تو هستم حالا ببین

که تاچه حدی من را احمق فرض میکند .

 غزل    ۲۹۱
 ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
معنی:ما بخت خود را در این جهان آزمایش  کرده ایم و فهمیدیم که 
باید رخت و لباس(همه چیز ) خود را از این گرد آب(دنیا) بیرون بکشیم 
 از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
معنی:از بس که از شدت افسوس و پشیمانی دست خود را میگزم 
مثل گلی که هنگام  گلابگیری در دیگ تکه تکه میشود بدن من نیز پاره پاره 
شده است 
 دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
معنی:دیشب خبر خوشی از طرف بلبل برای من آمد و گل 
گوش های خود را برای شنیدن آن تیز کرده بود 
 کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
معنی:که ای دل تو خوشحال باش که یار عصبانی من 
هرچه میکشد از دست خودش و طرز رفتارش است 
 خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
معنی:اگر میخواهی سخت و آسان دنیا برای تو براحتی 
سپری شود از سخن های آزار دهنده خود و بدعهدی دست بکش 
 گر موج بحر حادثه سر بر فلک زند 
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش 
معنی:اگر حوادثی از آسمان هم نازل شود عارف خم به ابرو هم راه نمیدهد 
 وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
معنی:اکنون وقت آن رسیده که از غم دوری تو سوز گداز 
درونی ام تمام لباس های خود را به آتس بکشم  
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

معنی:ای حافظ این را بدان اگر قرار بود مقصود همشه در دسترس باسد جمشید نیز از تخت پارشاهی خود دور نمیشد

 

مفهوم کلی غزل:

ما در این دنیا زندگی کردیم و شانس خود را آزمایش نمودیم واین دنیا مانند گردابی است که مار درون خود میکشد . افسوس خوردن نیز نتیجه ای ندارد .

نصیحتی شنیدم که سعی کن شاد باشی چرا که شکوه و شکایت از روزگار خویش علاوه بر سیرت درون در صورت و برون هم پیداست .

اگر میخواهی خوشی ها و ناکامی های دنیا را تحمل کنی باید از حرف های

تند و آزار دهنده ی دیگران و بد عهدی ها و بی وفایی های دیگران و دنیا

بگذری انسان کامل در برابر بدترین پیشامدها خم به ابرو نمی آورند .

و این دوری از آرزوها چنان دلم را سوزاند که گزند آن به تمام زندگی ام

رسید و میشود گفت که قرار نیست همه چیز همیشه پا بر جا و بدون بماند .

بیت آخرشامل این معنی میشود : 1. یاد آور میشود که روزگار خوب همیشه باقی نیست  

2. خوب و بد هر دو میگذرند .

 

 غزل    ۲۷۷
 فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
معنی:تمام فکر و ذکر بلبل این است که گل بار او شده است و 
به مراد خود رسیده است . غافل از آن که گل تنها در این فکر است 
که چگونه به او ناز و عشوه بفروشد 
 دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
معنی:همه دلربایی این نیست که عاشق را بکشند ارباب خوب همیشه
غم خوار خدمتکار خود است 
 جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
معنی:رگه های سرخ رنگ درون لعل را نشانه خون دل خوردن آن دانسته 
است و میگوید جا دارد که لعل از افسوس خونین دل شود زیرا میبیند که
 سفال بی ارزش بازار آن را کساد کرده است و از ورنق انداخته است به 
بیان دیگر هنر مندان حق دارند خون دل بخورند وقتی میبینند که 
بی هنران جای آن را گرفته اند 
 بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
معنی:بلبل نغمه خوان به برکت زیبایی گل سخن پرداز شده است و 
گرنه این همه ترانه و آواز او در زبان او جاسازی نکرده بودند و از 
پیش آنها را نمیدانستند 
 آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
معنی:آن سفر کرده ای که صد قافله دل همراهش است خدایا هر کجا 
که هست سلامت نگاه دارش
 
ای کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
امعنی: ی کسی که به سودای عشق ورزیدن به معشوق ما از کوچه
 او میگذری مواظب باش زیرا این عشق چنان دشوار و جنکاه است که 
تو را تا آستانه جنون خواهد برد و ناچار خواهی شد که سرت را از شدت
 غم و درد به دیوار کوچه بکوبی 
 
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
امعنی:ی عدل اگر چه همراهی و بر خورداری از زندگی آسوده و 
آرام و پایبندی به پارسایی و امید رستگاری برای تو خوشایند اما به 
هر حال عشق گرانمایه و کمیاب است باید جانب آن را گرفت و از دست نداد 
 صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
معنی:صوفی که با یک جام سرمست شده و این چنین شروع به بدمستی 
کرده است و کلاهش را کج نهاده پیداست که با نوشیدن دو جام دیگر عمامه اش
 از هم باز میشود و دور گردنش می پیچد به بیان دیگر صوفی کم ظرفیت است 
با این که هنوز در او راه است و از می معشوق جام مختصری نوشیده است به
 خود مغرور شده است پس وای بروزی که دو جام دیگر هم بنوشد . 
 دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش

معنی:دل حافظ که به و جود تو عادت داشت در وصال و همراهی تو پرورش پیدا کرده پس بادوری خود از او آزارش نده

مفهوم کلی غزل 

زمانی که انسان به سوی پروردگار خود میشتابد ، گویی پروردگار نیز با  مقدماتی

برای او ناز میکند . و حافظ میگوید که پروردگار قرار نیست اگر کسی ترا دوست

داشته باشد او از شدت این عشق هلاک شود هنر تو اینجاست که غم را از او

دور کنی .

خیلی وقت ها افرادی را میبینی که یک انسان با ارزش و با ایمان نیستند

ولی به آن ها بیشتر از انسان های پاک توجه میشود .

غزل    ۲۶۲
 حال خونین دلان که گوید باز
و از فلک خون خم که جوید باز
معنی: حال عاشقان غم دیده و رنجور را چه کسی بیان میکند ؟ 
چه کسی انتقام خون زیخته شده از خم را میگیرد . 
 شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
معنی: اگر بار دیگر گل نرگس مست بروید باید از چشم
 خمار باده نوشان شرمسار باشد زیرا در میخانه را بسته اند 
 و می خوران خمارند و گل نرگس با تمام زیباییش باید از چشم 
می خوران خجالت بکشد .
 جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
معنی: به جز شراب خم نشین که مثل افلاطون آگاه به همه 
اسرار حکمت است چه کسی میتواند راز دانش و حکمت را برای ما بازگو کند ؟ 
 هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
معنی: هر کسی که مانند لاله ساقی و کاسه گردان 
باده نوشان شد از این ستمی که بر اثر ریخته شدن خون خم بر
 می خوران و شراب رفته است چهره اش را به خون میشوید و اشک میریزد . 
 نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
معنی: دل من که مانند غنچه بسته و گرفته است تا بویی از 
لب می مانند یار در نیاید هرگز باز و شکفته نخواهد شد 
 بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
چنگ بسیار در پرده سخن گفته است . تار های آن را ببر و پاره کن 
تا دیگر ناله نکند . 
 گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
اگر عمری برای حافظ باقی بماند با اشتیاق گرد بیت الحرام
 خم طواف خواهد کرد 
 غزل    ۲۲۳
 هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
معنی: هرگز تصویر معشوق از صفحه دل من پاک نمیشود هزگز قد
 بالای معشوق را که مانند درخت سرو است فراموش نمیکنم 
 
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
معنی: هرگز فکر و خیال دهانت از سر من با ستم آسمان و
 غم غصه دوران نمیرود 
 در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
معنی: در روز الست دل من با موهای تو گره خورده است و تا ابد
 رو یگردان نشده و پیمان شکنی نخواهد کرد 
 هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من و از دل من آن نرود
معنی: هر چیزی به غیر از بار غم تو که در دل من است از دل من بیون میرود 
و لی غم تو از دل من بیرون نمیرود 
 آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
معنی: مهر و محبت تو آنچنان در دل و روح من جای گرفته است 
که اگر سر خود را از دست بدهم مهر و محبت تو را از دست نخواهم داد. 
 گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
معنی: اگر دل من به دنبال زیبا رویان برود عذر مرا بپذیر زیرا 
دردمند عشقم و چاره ای جز این ندارم 
 هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود

معنی: هرکسی که میخواهد مثل حافظ سر گردان نشود ب

ه زیبا رویان دل نبندد و به دنبال آنان نرود

 

نظرات 1 + ارسال نظر
روش تحقیق و حضرت حافظ سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ http://www.hamshahrie.blogfa.com

بازم سلام
این بار واقعاْ خسته نباشید
ببخشیدا اما قرار بود این ۵ تا غزل را به طور کامل تحلیل کنیم. اما شما فقط به معنای ظاهر ابیات بسنده کرده اید و هیچ توضیحی در رابطه با مفاهیم نداده اید.

سلام از اظهار نظرتون ممنون
مفهوم کلی غزل اول . دوم را گزاشتیم اگر خواستید میتونید ببینید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد