جواب سوال ۵

قانون علمی چیست؟ آیا در دانش های انسانی و اجتماعی میتوان دم از قانون علمی زد ؟

 

نقش علم عبارت است از وضع قوانبین کلی که رفتار ،حوادث یا عینیتها را پوشش میدهد که با علم مورد نظر ارتباط دارد و بدین وسیله ما را قادر میسازد معرفت خود را در مورد حوادث پراکنده شناخته شده به یکدیگر مربوط کنیم و پیش بینی های قابل اعتماد از حوادثی که هنوز ناشناخته اند ارائه دهیم ... اگر علم رد وضعیت بسیار پیشرفته باشد ... قوانینی که وضع شده اند سلسله مراتبی را تشکیل خواهند داد که در آن قوانین ویژه پیامد های منطقی تعداد اندکی از قوانین کلی به نظر آیند ... اگر علم در مرحله ابتدایی پیشرفت باشد قوانین ممکن است صرفا تعمیم های مربوط به طبقه بندی چیز ها در طبقه های گوناگون باشد .

حافظ که بوده است و از حافظ چه اطلاعی داریم ؟

تولد

سال تولد : در فاصله سالـهـای 712 تا 727 هـجری شمسی
محـل تولد : شیراز
نام در زمان تولد : شمس الدین محـمد

خـانواده

تخـلص : حـافـظ (منظور کـسی است که قـرآن را از بر می خواند. گـفـته شده حافظ به 14 شیوهً مخـتـلف قرآن می خوانده است).   نام پـدر : بـها الدین
تعـداد برادر : 2 برادر بزرگـتر از خـود
تعـداد فرزند : یک
تاًهـل : حافظ در دهـهً سوم عـمرش با یار و معـشوقه اش " شاخ نـبات " ازدواج کرد.

حوادث مهـم زندگـی حافظ

دوران جـوانی : با شنـیدن تـلاوت آیات قرآن بوسیله پـدرش، آن را به حافـظه سپرد. در ضمن اینکه بسیاری از آثـار بزرگـان ادب را، هـمچـون سعـدی، عـطار، نظامی و مولوی را حـفظ کرده بود. بعـد از مرگ پـدر که ذغـال فروش بود، حافظ به اتـفاق مادر، نزد عـموی خود ( که نامش سعـدی بود ) رفـتـند. سپس مدتی در پرده دوزی و خـمیرگـیری در نانوایی به کار مشغـول شد.

بـیست و یک سالگی : به هـنگام تحـویل نان در محـلهً اعـیان شیراز با دخـتری زیـبا رو به نام " شاخ نـبات " آشنا شد. تعـدادی از شعـرهـایش نیز خـطاب به اوست.  برای آن که به وصال محـبوب خـود برسد، چـهـل شبانه روز بر مزار باباکـوهـی شب زنده داری کـرد تا به خـواسته اش دست یابد. 

بـیست تا سی سالگـی : در دربار شاه ابواسحـاق ایـنجو حـضور یافت و آوازه شهـرتـش شیـراز را فرا گـرفت. اینجو که خـود اهـل ذوق و شعـر بود، مـقام حافظ را بس گرامی داشت و حافظ نیز او را بمدح گـفت. مشخـصهً شعـر حافظ در این دوره رمانیتم است. امیر مبارزالدین محـمد با شکـست ابواسحـاق به قدرت رسید و حافظ را از مقام و منـصبـش برکـنار و از تدریس عـلوم قـرآنی نیز محـروم کـرد. در این دوره حافظ به سرودن اشعـار اعـتراض آمیز سیاسی روی آورد. 

سی و هـشت سالگـی : شاه شجاع پـسر مبارزالدین محـمد، پدرش را خـلع کـرد و دوباره حافظ را به مقام و مرتـبت پـیشین خـود بازگـرداند. حافظ کـه از تجـربهً روزگار عـبرت گـرفته بود، به سرودن اشعـار روحـانی و اخـلاقی روی آورد.

اوایل 40 سالگـی : حـافظ عـلیرغـم مقام و جایگـاهـش در دربار شاه شجـاع از حق گـویی و انصاف بدور نبود و بدلیل صراحت و حق طلبی گاه به دردسر می افـتاد. 

چـهـل و هـشت سالگـی : حافظ برای حـفظ جان و امـنیت شیراز را ترک گـفت، و به اصـفهـان نـقـل مکـان کرد. در شعـرهـای این دوره، دلتـنگی و ناراحـتی حـافظ از دوری از شاخ نـبات و شهـر شیراز و عـطار شیرازی منعـکـس شده است.

پـنجاه و دو سالگـی : حافظ به دعـوت شاه شـجاع به تـبعـید خـود خـواسته پایان داد و به شـیراز بازگـشت و دوباره مقام و رتـبهً پـیشین خـود را در مراکـز عـلـوم دیـنی بازیافت. 

شـصت سالگـی : برای آنکـه به خـدای خـود نـزدیکـتر شود، چـهـل شبانه روز به زاری و تضرع پـرداخت؛ و صبح روز چـهـلم به محـضر عـطار شیرازی رفت و با نوشیدن جامی از دست او به مراد خـود رسید.  

 شعـر حـافظ

دیـوان حافظ : حاوی 500 غـزل، 42 رباعـی، و تعـداد نامحـدودی قـصیده است کـه در عـرض مدت 50 سال سروده شده است. حافظ هـر آن گـاه که حـالتی روحـانی به او دست می داد، به سرودن شعـر می پرداخت و به هـمین عـلت گاه در طول یک سال بیشتر از 10 غـزل نمی سرود. قصد و نیت او سرودن اشعـاری بود که خداوند از دستـش راضـی باشد.

تدوین و جمع آوری دیوان حافظ؛  حافظ خود هـیچـگاه به فـکـر تدوین و جـمع آوری اشعار خـود نبود. دیوان او برای نخستین بار در سال 789 هـجری شمسی بوسیله محـمد گـل اندام، 22 سال بعـد از وفات حافظ گـردآوری شد. 

وفات حافظ

حافظ به سال 791 در سن 69 سالگـی در شیراز درگـذشت. جسد او را در باغ مصلی، در کـنار نهـر رکن آباد شیراز به خـاک سپـردند، محـلی که امروزه به نام حافظیه خـوانده می شود.  روحـانیون مـتعـصب و قـشری زمان او اجازه ندادند که حافظ را به آئین اسلام کـفن و دفـن کـنند، ولی حـمایت توده مردم از شاعـر محـبوبشان باعـث تـنش و ناآرامی در شیراز شد.  چاره اندیـشیدند، که برای حـل مـشکـل به دیوان حافظ تـفاًل زنـند، که نـتیجه آن این بیت شد :  

قدم دریغ مدار که جـنازه حافظ

که گـر چـه غـرق گـناهـست می رود بهـشت

 حافظ در کـلام بزرگـان

گـوته : حافظ در شعـر خویش حـقیقت غـیر قابل انکـار را به شیـوه ای محـو ناشدنی بـیان کرده است. حافظ یگانه و بی نظیر است.

 امرسون : حافظ هـمواره از این که در جایگـاهی نامناسب و ناجـور قرارش دهـند ابا داشت، از هـیچ چـیز در بـیم و هـراس نـبود. حافظ ماوراء را می دید، و دیدش نافـذ بود. او تـنها انسانی است که من آرزوی دیدارش را دارم و دلم می خـواست جای او می بودم.

ادوارد فـیتـز جـرالد : حافظ بهـترین آهـنگـساز واژه هاست. 

گـرترود بل : گـویی چـشم بـصیرت حافظ، آنچـنان نافذ و تـیزبـین است که به قـلمروهـایی از تـفـکر و اندیشه ای سر می کشد، که حتی نسل های بعـد از ورود به آن مـمنوع شده اند. 

آربریچ : حافظ در نگـاه هـموطنانش، هـمان جایگـاه و مرتـبتی را دارد که شـکسپـیر برای ما، و شایسته مطالعـه دقیق ماست

مفهوم اشعار ۲۰۱-۲۳۲

مفهوم سازی از اشعار حافظ از غزل شماره ۲۰۱ تا ۲۳۲

در اینجا شماره غزل و نام بیتی که مفهوم غزل از آن دریافت شده، ذکر شده و بدنبال آن توضیح کوتاهی از مفهوم ارائه شده است. 

 

غزل شماره ۲۰۱

غلام همت دردی کشان یکرنگم 

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

 ازرق لباس و دل سیهند :

ازرق لباس در لغت به معنای کسی است که جامه نیلگون بر تن کند و مجاز: منظور همان صوفی است .

در اینجا ازرق لباس و دل سیهند به مفهوم انسان ریا کار میباشد . 

 

غزل شماره۲۰۲

نامه تعزیت دختر رز  بنویسید 

تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند

 مغ در لغت به معنای روحانی و عابد زرتشتی است .

مغبچگان در اینجا به مفهوم کودکانی است که در عبادت گاه های زرتشتیان به یادگیری علوم مذهبی زرتشتی مشغول هستند میباشد که باید از زیبایی ها و لذات دنیا برای تزکیه نفس دوری کنند .

 

غزل شماره۲۰۳

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان

رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود

پیر گلرنگ : در اینجا به مفهوم پیشوا و شیخ میباشد

 

غزل شماره۲۰۴

یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی

در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود

 پیک جهان پیما : در انجا ماه را به دلیل زیبایی و بزرگی و این که همه میتوانند آن را ببینند به قاصدی تشبیه کرده که میتواند همه مردم جهان را از زیبایی  معشوقه شاعر آگاه کند .

 

غزل شماره۲۰۵

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

 پیر مغان : خداوند

 

غزل شماره۲۰۶

پیش از این کی سقف سبز و طاق مینا برکشند      

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

طاق مینا : آسمان

 

غزل شماره۲۰۷

 دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ

که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود

 شاهین قضا : در اینجا به مفهوم قضا و قدر است که گاهی به صورت ناگهانی نازل میشود.

 

غزل شماره ۲۰۸

 حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه   

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

 شاه : خداوند

 

غزل شماره ۲۰۹

 سر ز حسرت به در میکده ها بر کردم

چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

  پیر : افرادی که در صومعه ها و دیر ها به عبادت میپردازند در اینجا به مفهوم عابدان ظاهری است .

 

غزل شماره۲۱۰

دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

  ناوک مژگان : مژگان معشوق را به تیری تشبیه میکند که بر دی عاشق فرو میرود .

 

غزل شماره ۲۱۱

 یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

  زر ناسره : ناسره در لغت یعنی ناخالص در اینجا زر ناسره  به مفهوم چیزی کم ارزش است .

 

غزل شماره۲۱۲

 حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت

طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

  طایر فکر : حافظ در اینجا فکر خود را به پرنده ای تشبیه میکند . طایر فکر یعنی پرنده فکر

 

غزل شماره۲۱۳

 عاشقان زمره ارباب امانت باشند 

لاجرم چشم گهر بار همانست که بود

  ارباب امانت : در اینجا به مفهوم راز نگه دار است

 

غزل شماره ۲۱۴

بر آستان میکده خون میخورم مدام

روزی ما ز خوان قدر این نواله بود

  خوان قدر : در اینجا به مفهوم شب قدر است که در آن شب عاشقان خداوند به دعا و نیایش مشغول میشوند

 

غزل شماره ۲۱۵

مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت    

ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود

 مدرسه : در اینجا به مفهوم راه رسم خشک عبادت و دین دولتی است

 

غزل شماره ۲۱۶

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین     

افسوس که ان گنج روان رهگذری بود

 گنج روان : معشوق ، خداوند

 

غزل شماره ۲۱۷

دلی همدرد و یاری مصلحت بین

که استحظار هر اهل دلی بود

 اهل دل : عاشق

 

غزل شماره ۲۱۸

 گر چه سامان نماید کار ما سهلش مبین         

کاندر این کشور گدائی رسم سلطانی بود

 گدائی : عاشقی

 

غزل شماره ۲۱۹

 جهان چو خلد برین بدور سوسن و گل            

ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود

 خلد برین : بهشت برین

 

غزل شماره ۲۲۰

حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل

چون صوفیان صومعه وار از صفا رود

 کوی میکده: عالم عرفان

 

غزل شماره ۲۲۱

 حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز     

خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود

 حجاب : در اینجا حافظ نفس خود را مانع رسیدن به خداوند میداند و نفس خود را به حجاب تعبیر میکند

 

غزل شماره ۲۲۲

 کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر    

 حیف اوقات که یک سر به بطالت گذرد

 می و معشوق : به مفهوم امور مادی و لذت های دنیوی است

 

غزل شماره ۲۲۳

 هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

 سرو خرامان : معشوق

 

غزل شماره 224

 سیاه نامه تر از خود کسی نمیبینم

چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

 قلم : سیاهی جوهریا مرکب سر قلم اصلی ترین قسمت آن است و بدون آن کار نوشتن با قلم غیرممکن میشود و شاعر به طرز شاعرانه ای قرار گرفتن مرکب روی سر قلم را به بالا بودن مقام مرکب تعبیر میکند .

 

غزل شماره 225

ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود

وین بحث با ثلاثه غسله میرود

 ثلاثه غسّاله : از لحاظ لغوی یعنی سه جام شراب که در صبح بنوشند و آنرا شوینده فضول بدن و زایل کننده غمها میدانستند .اشاره در بیت اول است که میگوید حدیث گل و لاله را به ثلاثه غسّله میگوید نوعی طنز در آن است

 

غزل شماره 226

 ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

 اشک : نماد گشودن اسرار نماد فاش شدن اسرار

 

غزل شماره 227

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ورنه هر سنگ و گلی لولو مرجان نشود

 گوهر پاک : ذات پاک و خالی از گناه

 

غزل شماره ۲۲۸

یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند 

گرمن سوخته یک دم بنشینم چه شود

 سرو بلند : به مفهوم خداوند میباشد

 

غزل شماره 229

زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین

کانجا مجال باد وزانم نمیدهد

 چرخ سفله بین : دنیای پست پسند (فرومایه پسند )

 

غزل شماره 230

اگر به باده مشکین دلم کشد شاید

که بوی خیر زهد و ریا نمی آید

 زهد و ریا : در اینجا به مفهوم راه و روش صوفی گران آن دوران است که خالی از عشق و تنها با ریازت ظاهری و ریا میباشد . 

 

 

غزل شماره 231

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم 

گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید

 شبرو : اینجا به مفهوم زیرکی است

 

غزل شماره 232

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد 

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

 دیو : در اینجا به مفهوم اموری است که انسان را از یاد خدا غافل میکند.